نویسنده: تامس ویلسون
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

روحانیون پروتستان قرن شانزدهم، چه آنهایی که ربا را حرام می دانستند و چه آنانی که مثل کالوین بهره گرفتن را در مواردی مجاز می شمارند، همگی موافق بودند که اقتصاد بخشی از اخلاقیات دینی را شامل می گردد. ولی تانی Tawney نشان می دهد در طول مدتی که به بحث مشغول بودند «به علت اشاعه ی نظریات کسانی که معتقد بودند اقتصاد یک چیز است و اخلاقیات امری دیگر» جناحشان تغییر می یابد. چنین دیدگاه و عقیده ای توسط یک شخص تجارت پیشه دوران الیزابت در کتاب مباحثه ای در خصوص ربا نوشته ی تامس ویلسون Thomas Wilson (1572) ارائه شده است. ویلسون ( 81- 1526) در دوران دولت و تشکیلات رفاهی تودور Tudor که وکیل حقوقی بود و بعد در دولت مقام صدارت پیدا کرده بود در این بحث چند شخصیت مختلف را شرکت داده است، مثل دکتر و وکیل دعاوی و بازرگان که هر سه بعد از تمام شدن حرف های کشیش، حرام بودنِ فردگرایی اقتصادی را تأیید می کنند. ولی «گرومل - گینز Gromel- gayner» که نماینده جریان رو به تکوین دیگری است حرف تازه ای می زند که چیکده اش این است: «تجارت یک چیز است، دین چیز دیگر.»
***

خطابه ی گرومل گینر یا یک نفر تاجر

و من به نوبه خود با همه ی شما مخالفم که می گویید هیچ ربا و ربحی در کار نباشد. زیرا در این صورت مگر می تواند معامله یا داد و ستدی بین تاجران انجام شود، و یا بین مردم قرضی گرفته و وامی ستانده شود اگر امید و اطمینان سود بردن در آن هیچ نباشد؟ کدام انسانی آن قدر دیوانه است که پولی را که در اختیار دارد بی هیچ چشمداشت سودی واگذار دیگری کند؟ یا کیست که نداند با پول خودش چکار کند؟ یا کیست که بخواهد به دیگران قرض دهد و خودش محتاج بماند؟ می بینید همه آن قدر با هوش اند که هیچ کس راضی نمی شود که پولش را قرض دهد تا، در عوض، تابش ماه در آب نصیبش بشود؛ و بنابراین اگر استفاده را قدغن کنید رابطه بین پول و کالا را از میان می برید، و داد و ستد را فنا می سازید و هر معامله ای بین انسان و انسان را چنان درهم می ریزید به طوری که آدمی یا معامله نمی کند، و یا همه خواهند گفت نمی دانند با هم چگونه معامله کنند.
من سی زمستان زیسته و یکی را پس از دیگری به سر رسانده ام، مع هذا راه بهتری برای منعفت نیافته ام مگر این که به خاطر سود، پولم را به کار اندازم که این همیشه بهترین و ساده ترین نوع معامله در جهان است، و در هنگام بد بیاری وقتی کسب و کار وضعش کساد است، چه به واسطه جنگ چه فشار، تاجران شما چه کار می توانند کنند؟ جز این که ممرّ دیگری یافته و یا کیسه خود خالی کنند؟ زیرا اگر بنا باشد همچنان از جیب خورده و پول قرض ندهند و سود اندکی به جیب نزنند، می ترسم بهترین کاسبکارها در میان همه ما ( منظورم آنهایی است که مثل خودمان با پول خود زندگی می کنند) درها را تخته کرده و نقش ورشکسته ها را ایفا کنند، چیزی که در این سرزمین مایه ننگ است و شرمساری. مگر نمی دانید در وقت بحران مملکتی باید پول به شهریار قرض دهیم تا کشور را اداره کند؟ آیا اشراف و صاحب منصبان شریف به وقت احتیاج قرض از ما نمی گیرند؟ و چه زمانی است که آنها احتیاج به ما نداشته باشند، آن هم به کرّات؟ آری احتیاج همیشه هست، و نیازمندی چه بهتر که برآورده شود. و اگر شهر رو به راه نباشد پول را به وقت نیاز از کجا می توان پیدا کرد؟ بسیاری حرف رابین هود را می زنند که هیچ تیری از چله کمانش نپریده است. مگر لندن اطاق ملکه ی انگلستان نیست؟ مگر ما پرده داران سرای علیاحضرت نیستیم، مردمی که همیشه حاضریم نه تنها از مال خودمان بگذریم بلکه جان خود را فدای او سازیم؟ بنابراین اگر ما نمی بودیم، مطمئنم که دولت هم سر پایش نمی ماند، یا لااقل نه به خوبی وضعی که اکنون برقرار است.
ما برای رباخواری و رشوه گرفتن نیست که پول قرض می دهیم، بلکه برای ربح و بهره، آن هم از طریق سفته؛ و فکر نمی کنم صحیح باشد که کسی ربح یا سفته را نفی کند.
توجه داشته باشید. اگر سفیری بنا باشد به خاطر امور مملکتی به سفر رود یا مأمور ملکه ناچار باشد خرج زیادی در یک کشور بیگانه کند که در آن سوی دریاست مگر می شد کاری نمود اگر سفته و اوراق بهادار نمی بود؟ چطور می شد پول هنگفتی را به کشورهای دوردست برد اگر اوراق بهادار کار پول رایج را نمی کرد؟ یا چه کسی آن قدر دیوانه می تواند باشد که پول هنگفتی را در کشور خارجی برای تابش ماه در آب خرج کند؟ یا برای زحمتی که می کشد هیچ نفعی عایدش نشود؟ امید منفعت کردن آدمیان را ساعی و پر کار بار می آورد. و وقتی منفعتی در کار نیست کسی زحمت بی خود نمی کشد. بیکار نشستن و عاطل ماندن همان قدر خوب است که زحمت بیهوده کشیدن و نفعی نبردن.
امور بازرگانی نباید تحت الشعاع افکار کشیشی و دیگر حرف ها قرار گیرد. خیلی روشن بگویم دخالت بی جا در امور دیگران نه تنها هیچ کاری از پیش نمی برد، بلکه مایه دردسر و خرابی اوضاع است. بنابراین هر چه دلتان می خواهد بگویید من بر آنم که خوب زندگی کنم، و هر روز که می گذرد بهتر، آن هم بهر طریقی که ممکن باشد، و برایم مهم نیست که چطور/ آری به دنیا اجازه نمی دهم که مرا به گرسنگی و گدایی وادارد. نه مرا و نه فرزندانم را پس از مرگم. به شرط این که با قوانین درست درنیفتم، و این را هم خوب می دانم که هر کسی می تواند از قوانین تا جایی که ممکن است به نفع خودش استفاده کند؛ و این که فریب دادن دیگری در معامله و چانه زدن گناه نیست، به شرط این که حکم خدا زیر پا نهاده نشود؛ و معامله، معامله است، بگذار مردم هر چه می خواهند بگویند. ممنوعیت قائل شدن و مته به خشخاش گذاشتنِ شما آقایان باعث می گردد که مردم از زندگی بیزار شوند. شما ممکن است حتی خرید و فروش را هم قدغن کنید، همان طور که ربح را قدغن می سازید؛ آخر، به من بگویید بین این دو مگر چه تفاوتی وجود دارد؟ من قطعه زمینی را امروز به مبلغ 500 پوند می خرم، و فردا یا شش ماه دیگر به مبلغ 600 پوند می فروشم؛ در همان زمان که زمین را می خرم 500 پوند نیز به یک نفر قرض می دهم و شش ماه بعد 600 پوند پس می گیرم. تفاوت بین این دو معامله چیست؟ خدا عقل درستی به شما کشیشان، و شما غیر کشیش ها بدهد که با هم توافق دارید.

پی نوشت ها :

*- The Wilson :A Discourse upon Usury, ed. by R.H.Tawney, pp.249-51. Copyright 1925 by G. Bell& Sons, Ltd.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.